استاد حسن عباسی سخنان خود را با ابراز خرسندی از حضور در جمع حاضر آغاز نمود، و به عنوان مقدمه به تشریح جایگاه کنونی مسلمانان در نسبت با اهل بیت پرداخت. وی به لحاظ وضعیت آیندهی مسلمانان اوضاع را امیدوارانه سنجید. اما عدم انجام وظیفهای که بر عهدهی متفکران است را در عین حال از عوامل کوبیده شدن هر چه بیشتر بر طبل اختلافات دانست.
وی در ادامه به تبیین استراتژی “بگذار مسلمان با مسلمان بجنگد” که توسط انگلیسیها و آمریکاییها صورت گرفته بود پرداخت؛ این طرح ابتدا در سال ۱۹۵۳ در دستگاههای امنیتی آمریکا برای جنگ کره و ویتنام طراحی شده بود، چرا که آمریکا با حضور مستقیم در جنگهای جهانی دوم و ویتنام با آمار تلفات بالایی مواجه شده بود، لذا تحت عنوان بگذار آسیایی با آسیایی بجنگد از مردم دیگر کشورها نیز استفاده شد. دورهی بعدی استفاده از این استراتژی به زمان شاه ایران برمیگردد که در سال ۱۳۵۵ شاه عمّان به کمک نیروهای نظامیایران توانست تاج و تخت خود را حفظ کند. اما وقتی هفت سال پیش آقای تونی بلر این طرح را از زوایهی بگذار مسلمان با مسلمان مطرح کرد امروز نتایج خباثتهای غربیها را در منطقه مشاهده میکنیم.
استاد حسن عباسی در ادامه با اشاره به نقش فعّال انگلیسیها در تحکیم قدرت خود در منطقه از طریق اعمال استراتژی “تفرقه بینداز و حکومت کن” به تشریح ماهیت آن در دهههای اخیر پرداخت و افزود که انگلیسیها در ۱۵۰ سال گذشته سه مذهب و ایدئولوژی جعلی در منطقهی ما ایجاد کردند؛ زمانی که هند تحت استعمار آنان بود، و بعدا کشورهایی چون بنگلادش و پاکستان از آن جدا شد، ایدئولوژی قادیانگری را به وجود آوردند، اسلام انحرافی که حرکتهای عجیبی را در شبهقارهی هند انجام دادند و نمونهی شاخص آن افراد سلمان رشدی نویسندهی کتاب آیات شیطانی بود. در ایران نیز جریانی ایجاد کردند به نام بهائیگری که مرکز آن الان در عکا واقع در شمال فلسطین اشغالی است. جریان سوم جریان بسیار خشن و تروریستی موسوم به وهابیت است.
وی افزود کار عظیم دیگری که انگلیسیها برای فتنهگری در جهان انجام دادند این بود که بیش از ۹۵ درصد مرزهای جهان را ترسیم کردند. از مرزهای امروز ایران گرفته تا مرزهای آمریکا. از مرزهای مکزیک تا مرزهای آفریقای جنوبی. در واقع مردمشناسان انگلیسی با زندگی در میان اقوام مختلف به بررسی و شناخت هویت آنها میپرداختند و پس از مطالعهی کامل، نقشههایی را مشخص میکردند که از وسط هر قوم مرز کشیده شود. همانند مرزی که بین ایران و هند کشیدند و آن را از میان بلوچستان ترسیم کردند. همچنین افتراقی که بین کردها، اعراب، چینیها و دیگر موارد رقم زدند.
استاد عباسی در همین زمینه فیلم لارنس عربستان را به عنوان فیلم خوبی که این جریانات را منعکس میکند ذکر کردند.
در ادامه استاد عباسی به نقد تصویر اشتباهی که از غرب در اذهان مردم و قشر دانشگاهی وجود دارد پرداخت. وی چنین گفت که امروز چنین القا میشود که انگلیس سرزمین متفکرین و فلاسفهای مثلهابز و لاک و… است؛ درحالی که انگلیس سرزمین استراتژیستهایی چون لارنس عربستان است. در محافل روشنفکری و دانشگاهی بیشتر از متفکرین بحث میشود در صورتی که گفته نمیشود اگر کریستف کلمبی ۴۰۰ سال پیش آمریکا را کشف نمیکرد چیزی به نام این آمریکا وجود نمیداشت. کشور انگلیس به اندازهی یک ششم خاک ایران وسعت دارد، یعنی اندازهی استان سیستان و بلوچستان. ۱۱۱ سال پیش جمعیت انگلیس ۴۰ میلیون بود و الان ۶۰ میلیون جمعیت دارد.یعنی در طول این بیش از یک قرن جمعیتش دو برابر هم نشده. درواقع انگلیس سر ریز جمعیتش را در کشورهای تحت فرمانش چون کانادا و نیوزلند و استرالیا سرازیر کرده و حتی حکم انتصاب مقامات علیرتبهی این کشورها توسط ملکهی انگلیس امضا میشود. لذا وضع خوب و پیشرفت سریع غرب نه به دلیل داشتن این فلاسفه، که به علت استعمارگری وسیع و چپاول منابع مردم جهان بود.
اما القای مداوم فرهنگی رسانهها به نحوی است مطابق آنچه که به عنوان مثال در کارتون مهاجران نشان داده میشود. از دوران بچگی برای افراد جامعه این تصور شکل میگیرد که از همان اول جایی بوده به نام استرالیا، و نمیدانند خانوادهی دکتر ارنست استعمارگرانی بودند که سرزمین مردم تاسمانی را غصب کرده و بر روی گورهای آنان شهرهای خود را بنا کردند. رابینسون کروزوئه، سفرهای گالیور، آلیس در سرزمین عجایب و… از دیگر مثالهایی هستند که نحوهی این یادآوری مداوم از طریق فرهنگی را نشان میدهد. این نحوهی روایت غرب که خودشان را متمدنانی نشان میدهند که سرزمینهای مختلف را کشف و بومیان متوحش آنجا را تربیت و متمدن میسازند در ادبیات آنها سابقهی ۲۵۰ ساله دارد. طبق همین دیدگاه است که در فیش حقوقی کارکنان آمریکایی در ایران قبل از انقلاب مبلغی به عنوان حق توحش هم قید میشد. از نتایج این تصور اشتباه ما این است که وقتی به بررسی علت پیشرفت غرب پرداخته میشود گفته میشود چون فلاسفه و متفکران خوبی داشتند! آمریکایی امروز به عنوان سردمدار این گفتمان و مدعی حقوق بشر است که تا پنجاه سال پیش سیاهان در این کشور از حق رأی محروم بودند و درحالی از امنیت جهان حرف میزنند که ۲۷۰۰۰ کلاهک هسته ای که دارند قابلیت نابودی کل کرهی زمین را دارد.
استاد حسن عباسی سپس به تقسیمبندی انواع صهیونیسم پرداخت و صهیونیسم یهودی، صهیونیسم مسیحی و صهیونیسم مسلمانان را از موراد آن برشمرد. وی محرک عمدهی صهیونیستهای مسلمان را که غالب آن متشکل از وهابیت است عقدههای سرکوب شدهی جنسی عنوان کرد و افزود اکثر وهابیون از اسلام چیزی بیشتری جز جهاد و حوریهای بهشتی نمیدانند. و به شدت دچار ضعف و نقص معرفتی هستند. وجود چنین افرادی به شدت جهان اسلام را تهدید میکند و امروز یک نسل کشی در سوریه در حال وقوع است. تخریب سرمایهی اجتماعی، این بزرگترین مصیبتی است که رقم خواهد خورد. بوسنی تا صد سال دیگر هم از این حیث سرپا نخواهد شد. بلایی که بر سر عراق و افغانستان هم آمده و اصولا تا امنیت نباشد نمیتوان انتظار آرامش و پیشرفت و تمدنسازی داشت. اما در این میان همگان میبینند که وضعیت جمهوری اسلامیایران از چه ثبات و امنیت پایداری بهره میبرد.
این سه قسم صهیونیسم برای تخریب وجههی اسلام تلاش کردند اما درواقع تبلیغی شد برای اسلام شیعی. همهی انقلابهای منطقه منحرف شد جز انقلاب ایران. معلوم شد اسلامیکه میتواند، کدام اسلام است.
استاد عباسی در پایان به مبحث زیربنایی دیرینشناسی فهم پرداخت و سه الگوی کلی را در این موضوع ترسیم کرد:
۱) الگوی تثلیثی مسیحی که مربوط به غرب است و ریشه در فلسفهی یونان دارد. لوگوس،کمیت و کیفیت به عنوان سه ریشهی درخت فلسفه آرخههای(مادهالمواد) جهان محسوب میشود و این تثلیث معرفتی در نسبت و تلفیق با اقنومهای سهگانهی مسیحیت بستر و زمینهی معرفتی را برای غربیها رقم میزند که حاصل آن معرفت سه وجهی است به انضمام کنارگذاری دین. این نوع فهم، در دورهی مدرن خود را در الگوی فکری اندیشمندان و متفکران بزرگی نشان میدهد؛ همچون هگل در تز،آنتیتز و سنتز. و یا فروید در اید،ایگو، و سوپرایگو و…
۲) الگوی معرفتی ثنویت در شرق عالم که مبتنی بر جهانبینی خاص آنان همچون ین و یانگ است.در این الگو که بر اصل تضاد استوار است جهان متشکل از تضادهاست به نحوی که هر دو با هم برای رقم زدن کامل بودن لازماند و هر یک بدون دیگری ناقص است.
۳) الگوی قرآنی که در حد وسط دو الگوی دیگر نشاندهندهی شاهکار قرآن است. قرآن کریم چهار نوع ثنویت دارد: ۱٫ ثنویت تباین؛ ۲٫ثنویت متضاد ضروری(الگوی شرقی ین و یانگ در اینجا قرار میگیرد) ۳٫ ثنویت مترادف؛ که بین دو مفهوم به لحاظ رتبی تباین وجود دارد. ۴٫ ثنویت توحیدی که حرف جدیدی است که در قرآن بیان شده و کارکردش به نحوی است که یک طرف تثبیت میشود و طرف دیگر به محاق خواهد رفت. مانند حق و باطل.و خیر و شر. اشتباه چینیها این است که ثنویت ضروری را به خیر و شر هم معمیم میدهند. اشتباه بزرگ حوزههای علمیهی ما و در تفکر مسلمانان این است که مدل حد وسط ارسطویی که به تفکر هم تعمیم دادیم. شاید حدوسط در اخلاق جواب دهد اما با سیستم فکری قرآنی ناسازگار است. لذا چیزی بین حق و بین باطل نیست و نمیتوان طبق مدل ارسطویی حد وسطی بین حق و باطل پیدا کرد کخ نه حق باشد نه باطل، یا یک سر این طیف باطلتر باشد و طرف دیگر حقتر! پس این دیدگاه در اعتقادات و معرفتی جایگاهی ندارد و اعتدال از این حیث بیمعنا و گنگ است. و اصلا واژهی عدالت هممعنای حد وسط نیست. طبق مفاهیم جعل و خلق، که خلق را خداوند رقم میزند و جعل کارکردها و قوانین و پدیدارهای متعاقب از خلق است؛ مثلا خدا زمین و خورشید را خلق کرد و در نسبت بین این دو شب و روز جعل میشود، خداوند خالق و جاعل است.
خلق مطلقا خیر و حق است، چراکه فقط از جانب خداوند خلق صورت میگیرد. پس به نوعی “خلاقیت” که برای انسانها به کار میرود نادرست است چراکه خلق و خالقیت تنها از آن خداست. اما جعل هم از جانب خدا صورت میگیرد و هم از جانب ما انسانها. خداوند باطل را خلق نمیکند و از او شر سر نمیزند؛ پس باطل از جانب ما جعل میشود.
استاد عباسی با ذکر این گلواژهها از قرآن کریم در روز میلاد پیامبر رحمت و تقدیم آن به حاضران، سخنرانی خود را به پایان رساند.
منبع : باشگاه استراتژیستهای جوان
نظرات شما عزیزان: